تاريخ : یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, | 4:39 | نویسنده : Ali

‫دلتنگی

میان وجودت، زبانه می کشد

وقتی تمام غروب های جمعه ای که به دلت آشناست

تنها یک تشابه اسمی است

با نبودن های کسی که دیگر نیست..

و زندگی را

قید می زنی آن لحظه که

با احترام به هزار عشاق سینه چاک

ترجیح می دهی

در اوهام یک پنجره غرق شوی

که تکلیف انتظار در تو را روشن می کند..

.
.
پنجره را خاموش کن

بگذار از تمام بغض های لم داده به گلویت

هیچ چشمی باردار نشود..

مادامیکه

تمام روزهایت در جمعه غروب کند

از دستان پنجره

هیچ معجزه ای نخواهد چکید..



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 3:14 | نویسنده : Ali


تمام زندگی ام را

از حصار آغوشت جمع می کنم و

خودم را به کوچه علی چپ تنهایی می زنم..

معشوق که تو باشی

ارزش خداحافظی هم نداری..،

چه برسد به طعم بوسه هایی

که فقط خستگی هایش را مزه می کردم..

می روم تا خودم را

از آب و گل دروغ هایت در بیاورم..

بی آنکه نگران این باشم

که بی کسی با روزهایم چه خواهد کرد..

بی کسی تنها کسی را می ترساند

که راه و چاه تنهایی را بلد نباشد.. نه منی که

همیشه در ازدحام قهرمان های ورشکسته خیالت

ول میشدم به امان تنهایی..

برای تو که یک عمر قبیله ای عاشق شدی

نمی ارزد از عشق

چیزی جز لت و پارگی بند بند روحت را بفهمی..
و

برای من... می دانی

من از حال و هوای آغوش تو خوب درک کرده ام

که دست آموز تنهایی بودن

شرف دارد به شکستن غرور آغوشم

میان بوسه های شاخداری

که هر شب به خورد زهر خنده هایم می دادی..

تمام زندگی ام را جمع کرده ام..

باید از حدقه آغوشت، بیرون بزنم..

 

 



تاريخ : جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, | 23:8 | نویسنده : Ali


گاهی از تمام کوچه ها و خیابان ها ، از میان تمام آغوش ها ، از لابلای تمام نگاه ها ،

خودت را به خانه میرسانی و مستقیم راهت را به سمت اتاق خوابت کج میکنی .

میرسی ، پتو را تا تمام زیبایی ات به رخ میکشی ، آن زیر ، دنیای خودت را دوباره می یابی .

دنیایی پر از اشک و اشک و اشک ... اشک میریزی و

با خودت فکر میکنی که اگر این سقف پتویی را نداشتی ، باید دردهایت را کجا خالی میکردی



تاريخ : سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, | 17:19 | نویسنده : Ali


محبوبم

دیر آمدی....

سالهاست دلم را به دست باد سپردم

تا که با عطر هر نسیم بوی مرا به مشام تو برساند

بوی دلتنگی های شبانه ام

عزیزم

دیر آمدی...

مدتی است که با نگاه بیگانه ام

و لحظه ها را سربه زیر طی می کنم

مبادا که درگیر چشمانی شوم

که آرزوی خوابهای بی هویتم شود

نازنینم

دیر آمدی...

از تابستان سالی که رفتی

چندین تیر و مرداد و شهریور گذشت

و من به هیچ پاییزی ایمان نیاوردم

چرا که بودن تو را برایم زیر سووال برد

حالا که آمده ای

مرا پیدا نخواهی کرد

من عازم سفر بی انتهای خاموش بی کسی شدم

نشانی هم ندارم

تو برای رسیدن به من

باید بازگردی و از ابتدا آغاز کنی

اگر توانستی قاعده دنیا را تغییر دهی

ایمان داشته باش

من پشت پنجره باغ احساست


عاشقانه انتظار را تماشا می کنم.....



تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, | 9:14 | نویسنده : Ali


می بینی

به هر که می سپاری ام

پس می آیم

این بار

به دریا بسپار مرا

من و ماهی ها

عاشق ات می مانیم

گاه گاهی

به رودخانه

می آیی ......؟



تاريخ : یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, | 2:51 | نویسنده : Ali


پاپیچ تقویم شدن بیفایده ست

ابتدای سال ات که

مقلب القلوب تنهایی باشد.. توفیری نمی کند که

شهریور دل خستگی ها با چه حالی تحویل شود..

دیگر حتی مهم نیست..، همین که مادر

نطفه نُه ماهه تنهایی ام را به ناف شهریور بسته است..

تمام زندگی ام که

صورت فلکی بی حوصلگی ها باشد...

تمام سال ام که چله نشین خزان باشد...،

شهریور.... ابتدای پائیزی می شود که چهار ماه دارد....



تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, | 4:35 | نویسنده : Ali



تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, | 4:25 | نویسنده : Ali

همین بغض های پشت پرده

این ابرهای باد آورده..

اشک هایی که

لفتش نمی دهند.. بی هوا می بارند

لعنت به همین اشک ها

که به آب می دهند دسته گل غرورت را..

لعنت به این چشم های زبان دراز

این چشمانی که تن نداده به آسیاب، سفید هستند


و قسم به

این ریتم گرفتن از صدای شکستن ها

این "دل" / شکستگی های "بغض.. "

و آن "غروری" که از وسط ترک برداشت..


ریتم می گیری با همین ها..

حرف هایت را نشخوار می کنی روی ضرباهنگ شکستن ها

بخش می شوی روی نت به نت همین تثلیث تا

باور کنی آرام که از قلم عشق افتاده ای..


شکستن که

به دل و بغضت بنشیند.. غرورت بر باد می رود..

چشم هایت را روی تمام بشریت،

درویش می کنی تا همیشه

یادت بماند که گاه به سادگی پرسیدن یک نشانی

به دَرَکِ بی کسی واصل می شوی..



تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, | 21:25 | نویسنده : Ali



تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, | 3:31 | نویسنده : Ali

خون می پوشی و

مثلِ فرشته ها

در جاده قدم مى زنى

وقتى سگ ِ درونم

سمتت حمله مى كند

زخمى تر مى شوم

تو اما با خاطر آرام

به رفتنت ادامه مى دهى

بى آنكه بدانى

سرخىِ پيراهنت

اعلان ِ جنگ است



  • کوه
  • ابر جادو