و خاموش می کند
درونِ زیرسیگاریای
که دیگر حرفی برای گفتن
باقی نمی گذارد و
میگذارم رفتنت خودش
طناب را دور گردنم
صاف کند!
وقتی نیستی فقط مرگ به من
می آید و...
نمی رود!
نا گزیر به رفتن که باشی
راه باشد یا بیراه خواهی رفت
چمدانی سنگین از عکسها و خاطرهها در دست
و سراب دیداری دوباره پیش رو
گاه مینشینی نگاه ات به دوردست
غرقِ تخیّل تبخیر میشوی،
می باری با خود سخن میگویی
و چنان در گذشته قدم میزنی-
که دیگر حال پرسه در حال را نداری
افسوس،
ناگزیر به رفتن که باشی خواهی رفت.
یک امشب
به کوچه های خلوت شخصیت دهیم
و حق پایمال شده پیاده رو ها را از عابران مغموم باز ستانیم..
فقط همین امشب
مرا در خاکریز سینه هایت پناه بده
تا از این بی کسی تا بُن دندان مسلح جان سالم به در برم..
بگذار تا لمس آغوشت
پرچم سفیدی باشد میان جنگ های درونی من
یک امشب
بیا تا در نگاه هیز شهر، تانگو شویم..
و رفت و آمد کنیم در میان پیک های به بلوغ رسیده شراب
تا شب از دهان نیفتاده بیا
تا بی خوابی را به پلک های این شهر الصاق کنیم
این حق شهر ماست که
گاهی پاریس خطاب شود...
لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغی لبت، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو، هم خوابگی چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد...
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
یک نگاه حتی حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی...
احمد شاملو
پای هر خداحافظی محکم باش ...
کم کم ياد خواهی گرفت تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست
و زنجير کردن يک روح را
اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر
و ياد ميگيری که بوسهها قرارداد نيستند و هديهها،
معني عهد و پيمان نميدهند ...
کم کم ياد مي گيری که حتي نور خورشيد هم ميسوزاند
اگر زياد آفتاب بگيري
بايد باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اينکه منتظر کسي باشی تا برايت گل بياورد ...
ياد ميگيری که ميتواني تحمل کني که محکم باشی
پای هر خداحافظی
ياد می گيری که خيلی می ارزی ...
خورخه لوییس بورخس
بغض هایم چشم از آسمان بر نمی دارند..
دلم دو کلام اشک می خواهد..
دو کلام حــــــــــرف حساب بارانی..
در سرم فرو نرفت هم نرفت..
همینکه
من باشم و خیابانی که
سربار بی کسی اش می شوم
همینکه سیگاری باشد تا
دست تنهایی ام را بگیرد
همینکه در چشم خیس شهر طاقباز گریه می کنم و
کسی به مـــــــرد بودنم مشکوک نمی شود... کافی است..
کاش خدا..
برای یک بار هم که شده
به جای چشم من
قرعۀ باران را به نام آسمان می زد..
عشق های پیش پا افتاده
بی کسی های موضعی..
بغـــض های ورم کرده..
زخم ناسور خاطرات چرک کرده
مُسکن آغوش های عاریه ای و
مرهـــــم دست های زهــــــر آلوده..
تنهایی ات که پایمال عشاق دوره گرد شود
احساست مبتلا به دل بستن های عفونی می گردد..
دلت را واکسینۀ ویروس وابستگی و
خودت را قرنطینه کن از
جمع هایی که
بی کسی هایت را
عریض و طویل تر می کنند..
باور کن پیشگیری همیشه بهتر از درمان است..
از خیانت باز گردند، مو به مو خواهند گفت که
فاسد شد، بس که پایش را
یک قدم از کابوس هایش آنطرف نگذاشت..
آنقدر خودم را
احتکار کرده ام که پوسیده باشم..
دست از تقاضا بردار.. من مدت هاست که
جز یک دل تار عنکبوت بسته
چیزی برای عرضه در بساطم نیست..
.: Weblog Themes By Pichak :.