تصادف
تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, | 1:17 | نویسنده : Ali
 
شبیه تصادفی که
 
دلِ آمبولانس را هم به رحم می آورد،

مو به تن خیابان، سیخ کرده ام
 
چیزی شبیه زندگی را از دست داده ام و

غیر از لکه های خونِ غلتیده در من

به هیچ چیز معتمد نیستم..


با همان حسی

در کف آسفالت به خواب رفته ام

که با هم

در جلدِ خیابان فرو می رفتیم..


خون

اشک نیست.. که تمساح باشد..

اگر دلت به شهامت آمدن، رحیم شد

برایم کمی عشق بیاور که

دست خاطراتم را بی منت بگیرند

و یک دست

که بر موی خون آلوده ام به نوازش بلند شود..
 
خیابان اگر به تصادف ایمان نداشت

خط ویژه را، به پای آمبولانس الصاق نمی کرد.. و

آمبولانس

اگر به عشق اعتقاد داشت

تختخوابش را، دو نفره به آغوش ما عاریه می داد..


نظرات شما عزیزان:

ARam
ساعت12:25---15 آبان 1392
موافقم لاییییییک

roshanak
ساعت23:23---14 آبان 1392
با همان حسی
در کف آسفالت به خواب رفته ام
که با هم
در جلد خیابان فرو می رفتیم...
آه...چقدر نمیخوام...


باران
ساعت22:20---14 آبان 1392
من تو را نمی سرایم !..


تو ...


خودت در واژه ها می نشینی ..!


خودت قلم را وسوسه می کنی !!



و شعر را بیدار می کنی !!



negin
ساعت14:51---14 آبان 1392
اوه...چقد این نوشته به حال این روزای من نزدیکه...
زیباست...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • کوه
  • ابر جادو