تاريخ : دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, | 16:35 | نویسنده : Ali

 

همه چیز قابل پیش بینی بود!

اصلا تو [به دنیا] آمده بودی که

کمی رنگ بپاشی روی...

زندگیِ این منی که سیاه می دید

قبل از تو حتی خورشید را!

تو درونِ چشم هایت دایرةالمعارفی داشتی

که من معنیِ زندگی را همان لحظه فهمیدم

اما خودم را به نفهمی زدم تا باز هم مرورش کنم

تو با لبخندت تمامِ غصه ها را به بازی گرفتی

و... با "دوستت دارم" نگفتن هایت 

دوست داشتن را برایم معنی کردی

دیروزِ من...

تو آمده بودی که... بروی...

 

 

 



تاريخ : شنبه 18 آبان 1392برچسب:, | 1:44 | نویسنده : Ali

 

این منصــــفانه نیست، من پیــر شــده باشـم

و تو در خیالم ،

درست مثل روزی که تَرکم کردی، زیبا و جوان !

همین شـده که هیـچ‌کس

باور نمی‌کند ،

معشوق من، بوده باشی ..



تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, | 1:17 | نویسنده : Ali
 
شبیه تصادفی که
 
دلِ آمبولانس را هم به رحم می آورد،

مو به تن خیابان، سیخ کرده ام
 
چیزی شبیه زندگی را از دست داده ام و

غیر از لکه های خونِ غلتیده در من

به هیچ چیز معتمد نیستم..


با همان حسی

در کف آسفالت به خواب رفته ام

که با هم

در جلدِ خیابان فرو می رفتیم..


خون

اشک نیست.. که تمساح باشد..

اگر دلت به شهامت آمدن، رحیم شد

برایم کمی عشق بیاور که

دست خاطراتم را بی منت بگیرند

و یک دست

که بر موی خون آلوده ام به نوازش بلند شود..
 
خیابان اگر به تصادف ایمان نداشت

خط ویژه را، به پای آمبولانس الصاق نمی کرد.. و

آمبولانس

اگر به عشق اعتقاد داشت

تختخوابش را، دو نفره به آغوش ما عاریه می داد..


تاريخ : دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:, | 16:42 | نویسنده : Ali


زیر لب، چرک نویسِ فحش هایش را

مرتب می کرد.. و بعد انگار با خیال ِ زن هنوز

رودروایسی داشته باشد......پشیمان شد..

سیگار را به دندان گزید و در خودش، تب کرد تا

هذیان را از سر بگیرد و خودش را از نو، توضیح بدهد..

تا درجه ای که من

حقیر شده ام، در معنای حقارت نمی گنجد..

انگار زنده زنده تجزیه می شوم.. وقتی

موریانه ها در تو لانه می کنند و مرا ذره ذره تمام می کنند..

چرک نویس فحش هایش را جمع بست و

نتیجه گرفت.. : «لکاته..» و بعد

بوف کوری در کوچه های تاریک ذهنش، لانه کرد:

«اسمش را لکاته گذاشتم چون

هیچ اسمی به این خوبی رویش نمی افتاد..

این اسم کشش مخصوصی داشت..

اصلا چطور ممکن بود او به کسی علاقه پیدا کند؟

یک زنِ هوس باز که

یک مرد را برای شهوترانی،

یکی را برای عشقبازی و یکی را برای شکنجه دادن لازم داشت..

گمان نمی کنم که او به این تثلیث هم اکتفا می کرد ولی

قطعا مرا برای شکنجه دادن انتخاب کرده بود و

در حقیقت بهتر از این نمی توانست انتخاب کند..."••

 

بوف کور-صادق هدایت



تاريخ : جمعه 3 آبان 1392برچسب:, | 2:8 | نویسنده : Ali
 
بیا کمی گناه کنیم
 
بیا غرق شویم در درکِ وسوسه

بیا حلول کنیم در جلد هم

بیا تا گناه را از نو معنا کنیم

از نو .. آغـــــوش را قرائت کنیم..

ایمانِ قوی دارم که

شیطان هم

تسبیح گوی می شود

وقتی دو کس در قبلۀ آغوش هم

عشق را

با خلوص، راز و ... نــیاز می کنند..


  • کوه
  • ابر جادو