تاريخ : شنبه 22 تير 1392برچسب:, | 7:14 | نویسنده : Ali


شب اما برای من است،

وقتی فکر می‌کنم این وقتِ شب

مگر چند نفر بیدارند؟

و از میان آنانکه بیدارند،

مگر چند نفر به تو فکر می‌کنند؟

و از میان آنانکه که بیدارند و به تو فکر می‌کنند،

مگر چند نفر می‌توانند،

صبح فردا شماره‌ات را بگیرند،

و این شعر را برایت بخوانند؟



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 10:47 | نویسنده : Ali



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 10:7 | نویسنده : Ali


اگر عاشقِ کسي ديگر شوم، ديگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمي‌شوم!

حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمي‌کنم

در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاري‌ست، چشمانم پُر نمي‌شود

تقويمِ روزهايِ نيامدنت را هم دور انداخته‌ام.

کمي خسته‌ام، کمي شکسته

کمي هم نبودنت، مَرا تيره کرده است.

اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفته‌ام،

و اگر كسي حالم را بپرسد، تنها مي‌گويم خوبم!

اما مضطربم

فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليون‌ها بار به حافظه‌ام سَر مي‌زنم

و نمي‌توانم چهره‌ات را به خاطر بياورم، من را مي‌ترساند!

ديگر آمدنت را انتظار نمي‌کشم

حتي ديگر از خواسته‌ام براي آمدنت گذشته‌ام،

اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست!

بعضي وقتها به يادت مي‌افتم

با خود مي‌گويم: به من چه؟ درد من براي من کافي‌ست!

آيا به نبودنت عادت کرده‌ام؟

از خيالِ بودنت گذشته‌ام ؟

مضطربم

اگر عاشق کسي ديگر شوم

باور کن آن روز، تا عمر دارم،

تو را نخواهم بخشيد...!

اُزدمير آصف - Ozdemir Asaf



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:40 | نویسنده : Ali



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:39 | نویسنده : Ali


جزوه های سر رفته از حوصله
کتاب هایی که خودشان را به رخ میگرنم می کشند
و یک روح خسته در من
که خودش را به دست اقبال می سپارد
..
..
..

گیج می خورم روی تمام مسائل اثباتی
به احتمال که می رسم
تمام جبرها به نبودنت قسم می خورند..
و مساحت هاشور خورده نبودنت
هرگز تن به حساب کتاب من نمی دهد
..
..
..

تنهایی..
تو و ساعت سر رفته از حوصله ام..
تمام سوال ها را با جای خالی ات جواب خواهم داد
من از پس امتحان نبودنت، بر نخواهم آمد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:36 | نویسنده : Ali



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:34 | نویسنده : Ali


"و ان یکاد" می خوانم
تا وانمود کنم
هنوز در راهی.. / که هنوز می آیی..
و تا رسیدنت
مدام، سر به آینه خواهم زد..
...

کمی با آن روی سگم مدارا می کنم..،
و بی اعتنا به فحش های در دست انتشار زیر لبم
ساعتی را مرور می کنم
که زار نیامدنت را می زند..
.
.
.
می دانی
من هنوز از چشم اتفاق / نیافتدم..
وقتی حادثه ها هنوز هم هیچگاه / خبر نمی دهند..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:29 | نویسنده : Ali



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:28 | نویسنده : Ali


بیا و دلت را وثیقه بگذار
که به قید تو
از تنهایی انفرادی آزاد شوم

بیا
تا درب بی کسی اجاره ای به شرط تملیکم
به روی مهمانی باز شود
که قبل از خدا
حبیب دل من است..

بیا
تا چشم هایم را
بد عادت به دیدنت کنم
و زندگی را
آنقدر جدی بگیرم
که نای خون گرم بودن
برای پذیرایی از مرگ نداشته باشم..

.
.
بیا
می خواهم در قامت کسی قدم بر دارم
که سرش به تنش می ارزد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:27 | نویسنده : Ali


شب های تابستان
غصه دنیا به دلم میریزد !
میدانم
عادت داری
پنجره اطاقت را باز بذاری
و ماهِ نامرد
با خیالِ آسوده
تا صبح
تماشایت میکند.



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:26 | نویسنده : Ali


خودم را هم آتش بزنم
لوکوموتیو تو
چشم سفید تر از
دیدن ریزش کوه است
وقتی همیشه ریلی زیر نیم ریل توست..

این راه آهن
هیچ ادامه ای ندارد
من می سوزم و تو سرت به سنگ خواهد خورد...

دهقان فداکار را
قطاری درک می کند..،
که صابون کوه به تنش خورده باشد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:25 | نویسنده : Ali


آدم ها می آیند، زندگی می کنند ، می میرند و می روند،

اما فاجعهء زندگی تو ، آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد اما نمی رود،

میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری در حالی که زنده ای

و او زنده می شود، در حالی که مرده است



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:23 | نویسنده : Ali

 

آدمیزاد است دیگر، گاهی یادش می‌رود مواظب خودش باشد، خط می‌افتد روی شیشه‌ء دلش، غصه انبار می‌شود توی دلش، ابر می‌شود، باران می‌شود، سرگردان می شود، گم می شود حتی، چشم باز میکند می بیند قسمتی از خودش جا مانده توی تونل زمان.

از یه جایی دیگر خودش نیست،خودت نیستی هیچ چیز سر جای خودش نیست، تو هم آن آدم قبلی نیستی، انگار احساست را توی یکی از همان خانه ها،کوچه ها ،مغازه ها ،کنار آدمی که دیروز آشنا بود جا گذاشتی، فکر میکنی گم شدی اما این خانه،این کوچه،این مغازه،این آدم ها همان آدم های دیروزی ند همان مغازه و کوچه و خانهء دیروز،اما تو دیگر آن آدم دیروز نیستی...

بعضی وقتها آدم با خودش هم غریبگی میکند با خودش هم غریبه می شود گاهی و بدترین حالت وقتیست که توی دالانای خودت گم شوی. بشینی جلوی آینه و زل بزنی به چشمهایت و هی خودت را نگاه کنی ونشناسیش. خیابانهای صورتت، کوچه های چشمهایت ،پیچ در پیچای روحت حتی غریبه اند و همه چیزش ناآشناست، به همه میتوانی دروغ بگویی، مگر آینه، الا خودت...آدم است دیگر،گاهی دلتنگی‌هایش آنقدر زیاد میشود که نسبت به خودش هم بیگانه می شود...



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:21 | نویسنده : Ali

 قبول حق با توست

من بيمار روحي

من ديوانه ي رواني

من زشت

من بي کلاس

من دهاتي

.
.
.
ولي گوش کن دافي

من هنوزم بوي بهمن بلندم را از

تمام عطرهاي ورساچي تو بيشتر دوست دارم.
.......................................................



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:19 | نویسنده : Ali


شب باشد و من
که به تنهایی
میان باغ گیسوانت گم شوم و آواز بخوانم ...

آرام
از ارتفاع مژه هایت پائین بیایم و
گیلاس چشمانت را بچینم

شب باشد و من
که یتیمانه
چشم به سخاوت دستانت بدوزم

شب باشد
تو باشی و منی که غرق در توام
به هر چه خورشید است ،
پشت خواهم کرد.



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 8:28 | نویسنده : Ali



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:36 | نویسنده : Ali



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:32 | نویسنده : Ali

دست هایم را
سر به زیر جیب های خالی ام می کنم
که از پس توجیه
عشق نشسته در دلم بر نمی آیند..
و در سیگار بهمنم آتش خواهم زد
احساسم را..،
تا میخکوب نگاه های معنی دار این حوالی نشوم.
بگذار جای خالی ام
در آغوشت
از دهان بیافتد..،
.
.
خنده هایم را نبین
این خنده ها برای مبادای درد هاست
این خنده ها
تنها دردهایم را بی درمان تر می کند..
مادامی که حساب بانکی ام
از غرورم، انتقام می گیرد.. ...



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:31 | نویسنده : Ali


از همین می ترسم به یه چیز یا کسی عادت میکنی،

اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره . اونوقت دیگه چیزی برات نمیمونه.

میفهمی چی میخوام بگم؟


اونایی که میذارن و میرن دوست ندارم. اینه که اول خودم میرم. اینجوری خاطر جمع تره ...

خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری 



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:30 | نویسنده : Ali


نگران هیچ کدام نیستم
نه تختی که شب ها به سختی می خوابد
نه میزی که اشتهایش را از دست داده
نه راحتی، که این عصرها نیست
هیچ کدام...نه!
هر غروب تنها روبروی آینه می‌ایستم
و نگران مسواکی می شوم
که روزهاست بی جفت مانده.



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:30 | نویسنده : Ali


باز سرفه هاي خشک سيگار؛

مستي بي وحشت؛

ساعت 12 شب و خياباني آرام؛

خاموشي سگ ها؛

روزهاي بي خاطره و تکراري هاي مدام...

تنهايي

فکر

سيگار

فکر

سيگار

سيگار

سيگار...

آري سيگار پشت سيگار...!!!



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:27 | نویسنده : Ali

وقتی تلفن زنگ می زند
یعنی از یاد نرفته ای
حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند

ببین دوست من!
در این دنیا
خیلی از آدم ها هستند که
شماره شان حتی به اشتباه هم گرفته نمی شود.

|رسول یونان|



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 3:6 | نویسنده : Ali


ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ، ﺍﺳﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﺪﻟﻲ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ ..

ﺯﻥ ﻫﺎ ، ﺑﻪ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺘﻲ ..

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎ ، ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ..!!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻧﺎﻟﻨﺪ .....

ﺟﻤﻠﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ ﻓﺮﺍﺭ ، ﺑﺸﻨﻮﻳﻢ ، ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ..!

ﺍﻣﺎﻫﺮ ﺩﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ، ﭘﺴﺮ ﻫﺎ ﺑﻲ ﺻﺪﺍ ..!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﻨﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ..

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺗﺎ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ!

ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻲ ﺍﻡ ﻭ !

 



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 3:1 | نویسنده : Ali



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 2:55 | نویسنده : Ali



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 2:52 | نویسنده : Ali


می بخشم کسانی را که هرچه خواستند بامن ،

بادلم و با احساسم کردند

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند

اما از آنها سپاسگذارم که یادم دادند:

چطور زندگی کردن را

حتی اگر بهترین ها را از دست بدهم

این زندگیست که بهترینهای دیگر را برایم میسازد

یادم دادند:

آنرا بخواهم که به التمـــاس آلوده نباشد ...

حتی زندگی

پروردگـــارا

به من بیاموز در طول عمرم

آهی نکشم برای کسانیکه دلـــم را شکستند



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:18 | نویسنده : Ali

من، رد ِ پایت را از سر ِ راه نیاورده ام

  که با پاشنه هر سیندلایی پایکوبی کنم

خنده ات را /به هر فلاش ِ فاحشه ای ننشستم

که شبیه مونالیزا به دل ِ دیواره ها نشسته باشی ....

  من تو را / با تمام ِ بی کسی ام کشف کرده ام وقتی که چشم هایت 

نگهبان ِرشوه نگیر و خواب آلود ِ ناشناخته هایت بود

  تو را دزدیدم از تقدیر و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا

  به بهانه ی عدالت / خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند ....

تو را به رابین هود لو ندادم .... به آرش از ،تیر ِ چشم هایت نگفتم ....


فقط با خودم دوره کرده ام...چهل دزد ِ نگاهت را

  که از من هزار بغداد / دل برده اند

  برای همین است دلگیر که میشوی ، از ایفل تا افلاطون را بالا و پایین می

  کنم

  آتش میگیرم و به ابراهیم هم رحم نمی کنم

  سیل می شوم و نوح را هم غرق می کنم

  می میرم / و آبروی عیسی را می برم

  برای همین است دل که می دهی / در خودم که هیچ در ناخدا هم

  نمی گنجم

  تمام بادبان ها را بر آب می دهم

  تمام گنج ها را به نقشه ای که برایم کشیده می فروشم

  گم می کنم ،خودم را در دست و پای نداشته ام

  کودک می شوم با دلهره ای 8 ریشتری

  لب هایم را بیشتراز / پیزا کج می کنم ... و بی اختیار تر از نوزادگیم می

  خندم

  .

  .

  .

  حالا خودت انتخاب کن

  سیندرلا باشی یا سینوهه

  الیزابت خطاب شوی در حوالی شاهزاده

  یا آناستازیا در قلعه های پر نگهبان

 تولستوی در تو بماند یا همینگوی خسته از توصیفت شود ، آخرش

 من در تمام داستان هایی که پایت را وسط بکشد / دست می برم

 تا برای یک شب هم شده از آغوشت ...هزار اتفاق نانوشتنی را

 قبل از ذهن نویسنده / در تو بیفتم

همان یک شب ِ واقعی به هزار و یک شب ِ قصه ات

  می ارزد



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:14 | نویسنده : Ali

قرص هایت را که به نرخ روز بخوری
تمام دردها
بر زهر خنده هایت تقسیم پذیر می شوند..،
آنقدر که
جنون را در خودت مرتب میکنی
مبادا
پای آلزایمرت به خواب رود..

از روایت عشق، بلند شو.. کنار برو
باور کن تو آنقدر پرتی،
که هیچ عابری، گذارش به تنهایی ات نمی افتد..
تو مادامی
محتاج چسب زخم نمی شوی
که از تنـــــــهایی ات، بریده نشوی..

باور کن
گاه به آسانی افتادن از چشم های کسی
سقوط می کنی.



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:11 | نویسنده : Ali

راهی شدن دست من نبود ........

آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم

تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست

و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای

مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند

بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد.



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 6:40 | نویسنده : Ali


اين تنهايي
مثل روزي که در تو بيدار شدم، روشن است..
مي دانم تو هم کنار ديگري غريبي مي کني..،
همچون من که هميشه هيچ وقت
از پس توجيه اين ممنوعگي ها بر نيامدم..

اين عشق بي تو
آنقدر به تن تنهايي ام زار مي زند
که زندگي در من ديگر
شوق دست پاچه شدن، ندارد..



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
  • کوه
  • ابر جادو